زاده تقدیر _ قسمت نهم

کوروش کبیر

سلام باز هم یک داستان دیگر از کوروش....

زاده تقدیر: درباریان و امرا ارشد ارتش و دولت و همچنین اطفالی که در آن روز در تالار شاهی حضور یافته بودند و شاهد محاکمه مهرداد بودند بعد از خروج از قصر سلطنتی آنچه را که در دربار دیده و شنیده بودند با پیاز داغ زیادی برای دیگران نقل می کردند.از جمله کسانی که این خبر را با آب و تاب فراوان شنیدند، یکی از کارکنان معبد آناهیتا بود که او را مردوک می نامند او در آن زمان مردی سی ساله بود و بسیار خوش هیکل وقتی که خبر توقیف مهرداد را شنیددر مقابل محراب مقدس زانو زد و دو دست را بر سینه نهاد و سر بر آسمان برداشته و گفت:سپاس بی پایان بر اهورامزدای بزرگ را سپاس بی پایان هرمز بزرگ را که مقرر فرمود; اراده تقدیر جامه عمل پوشد.اراده تقدیر به فرمان اهورامزدا اجرا شد و من مردوک خادم بی مقدار آناهیتا وظیفه دارم امروز یک گاو قربانی کنم و بعد از اجرای قربانی به سرعت از شهر بیرون روم و در جاده پارس پیش روم و خود را به ماندانا و کمبوجیه برسانم و از خطری که آنها را تهدید می کند آگاه کنم.

***

آستیاگس در خوابگاه اختصاصی خود همچنان بر روی بستر دراز کشیده بود وبه افکار دور ودراز خود مشغول بود.تا اینکه یکی از خواجه ها اذن دخول طلبید و ورود میترادات و سپاک و سه تا از مغ ها(خواب گذار) به همراه مگابرن را خبر داد.آستیاگس دستور داد که سپاکو به همراه مهرداد در خوابگاه وارد شوند میترادات را به اتاق کار او راهنمایی کنند و مغان به انتظار شرفیابی در باغ قدم بزنند.سپاکو مات و مبهوت به اطراف نگاه میکند و تصور می کرد که دارد خواب میبیند مهرداد فرزندش مورد توجه آستیاگس قرار گرفته. و اما آستیاگس از فرط علاقه و عجله ای که در فهمیدن موضوع داشت به سرعت در باغ می دوید.به محض ورود آستیاگس مگابرن و چوپان تعظیم کردند و به رسم آزمان چوپان در مقابل چوپان به خاک افتاد.آستیاگس به مگابرن دستور داد که در10 قدمی اینجا قراولانی بگذار و خودت هم پشت در بایست و منتظر دستورات من باش و به هیچ کس حتی زنان من هم نگذار به اینجا نزدیک شوند.آستیاگس ازمرد سوال کرد که چند سال داری و چند سال است که ازدواج کردی ؟ مرد:17 سال و بیش از 17 سال ازدواج کردم. آستیاگس انگار که همه دنیا روی سرش خراب شده باشد دردل:وجود این اولاد از هر لحاظ غیر طبیعی است. آستیاگس:میترادات بگو من کیستم؟ چوپان:فرمانروای نیرومند و بزرگ ماد.سرور من آستیاگس صاحب عظیم تترین ارتش های جهان. آستیاگس در دل: از چنین پدری چنین پسری شایسته است.آستیاگس:میترادات میدانی که نباید در محضر سلاطین لب به دروغ بگویی. میترادات رنگ از چهره اش پرید ولی کوشید خونسردی خود را حفظ کند و:سرورم ما با اینکه از طبقه فقرا هستیم مانند نجبا از دروغ بیزاریم. آستیاگس:می خواهم چند سوال از تو بپرسم اگر راست گفتی آنقدر زر و سیم به تو میدهم که تا آخر عمر بی نیاز باشی و اگر دروغ بگویی.... برتو . انتخاب خوشبختی و بدبختی تو دست خودت است. آستیاگس پرسید:آیا تو جز مهردا طفل دیگری نداری آخه تو میگویی 17 سال است که ازدواج کرده ای. آیا در سال سوم ازدواج سپاکو حامله شد.این چطور ممکن است. چوپان: این اراده خدایان است.آستیاگس:خوب گوشانت را باز کن... مهرداد فرزند تو است ؟چوپان: بلی. آستیاگس: تودروغ میگویی و سزای درغگو قطع کردن زبان اوست.تو باید راست بگویی . آستیاگس مگابرن را صدا کرد و:دست و پای او را ببند . فرمان آستیاگس درکوتاهترین زمان اجرا شد.آستیاگس خنجر را از کمر بیرون آورد و بر روی گلوی چوپان گذاشتو: فقط من تا 3 میشمرم آنگاه سرت را ار بدنت جدا می کنم.یک... آنقدر خنجر را در گلوی میترادات فشار داد که از گلویش باریکه کوچکی خون فواه زد ... دو...میترادات داد زد و: میگویم قربان مهرداد فزند من نیست. گویی که همه غم ها ،شیرینی ها بر روی آستیاگس فرو ریختند. آستیاگس با آن حال عجیب که از مخلوطی از شادی و ترس بود: بیا میترادات این خنجر مرا بگیر و برو به خزانه تحویل بده و 1000 درهم طلای ناب بگیر این پاداش اولین جمله راست توست.میترادات:از دروغی که  گفته ام مرا را عفو کنید. آستیاگس: تو را بخشیدم.چوپان:این طفل را جناب هارپاگ به من دادند.آستیاگس بانگ زد: مگابرن سریع برو و هارپاگ را به اینجا فرا خوان. وقتی مگابرن از در بیرون رفت آستیاگس زیر لب : این است اراده تقدیر.محال است با اراده سرنوشت و فرمان قضا نمی توان جنگید.



نظرات شما عزیزان:

محمدجواد
ساعت22:39---27 شهريور 1390
سلامهمشوخوندم
راستی دیدی استقلال چیکارکرد.بگذریم
جواتباروبه ایمیلم بفرست یاتووبلاگم .
این لوکس بلاگ مذخرف نیست؟هرکاری میکنم نمیشه مطلب جدیدارسال کنم خیلی دیربازمیشه خیلی دیربسته میشهمثل یه درمیمونه که صدساله گریس نخورده؟.ازت میخوام یه چیزی درموردویرایشگرحرفه ای ل.کس بلاگ بگی؟یه مشت وبلاگ خاطی هم بهش گفتم خذشون نکرد.فکرکنم اصلا ایمیلایی که میفرستیم روجواب نمیدن


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 27 شهريور 1390برچسب:,ساعت 22:23 توسط A.A| |